نمایش فهرست مطالب
از سری شعرهای همراه با نقاشی های زیبا
روزی بود، روزگاری بود. توی بیابون خدا نخودی از نخودا خونه داشت و زندگی همه چی، هر چی بگی!
همه چی از همه جور ، روی رف تنگ بلور . اینور رف گلاب پاش اونور رف گلاب پاش. ترمه و سوزنی داشت پارچه ی پیرهنی داشت.
نخودی نگو بلا بود خوشگل خوشگلا بود. اما فقط یه غم داشت یه چیز تو دنیا کم داشت : همدل و همزبون نداشت جفت هم آشیون نداشت . نخودی تو اون در نداشت تنهای تنها هی گشت.
هر صبح زود پا می شد راهی صحرا می شد. اینو و اونور می گشت قدم زنون برمی گشت.
می گفت : “چرا خدا جون تو این بر و بیابون تنهای تنها موندم از زندگی واموندم؟”
یه صبح زود که پاشد چشاش دوباره واشد ، اینورشو نیگا کرد . اونورشو نیگا کرد اومد کناب پنجره دیدش که پشت پنجره از همیشه م خالی تره ! نخودی غمش گرفت.
نقاشی : پرویز کلانتری
برچسبشعر مصور شعر و ترانه کتاب شعر و نقاشی کتاب نقاشی پرویز کلانتری کتابهای منوچهر نیستانی گل اومد بهار اومد منوچهر نیستانی