کتاب عصرهای کریسکان

عصرهای کریسکان داستان مردی مرموز است که در زندان های کومله به اسارت گرفته شده است. کیانوش گلزار راغب، نویسنده این کتاب، به فرار امیر سعیدزاده ، هم سلولی اش در زندان های عراق کمک می کند. او پس از 14 ماه اسارت و پس از آزادی این خاطرات را به رشته تحریر درمی آورد.

کریسکان کجاست

پس از انتشار کتاب عصرهای کریسکان، بسیاری از افراد علاقمند ذهنشان درگیر شده که کریسکان کجاست. کریسکان منطقه ای در کردستان عراق است که مقر اصلی حزب دموکرات بوده است. با این حال بسیاری فکر می کردند نام یکی از شهرهای غربی ایران است.

مقدمه کتاب عصرهای کریسکان

در دوران اسارتم به دست کومله، با شخصیتی گنگ و مرموز هم اتاق بودم که تا سی سال بعد نتوانستم زوایای پنهان شخصیت گمنامش را کشف کنم. در آن زمان، با شناختی که از رفتار و کردار او کسب کرده بودم، کمکش کردم تا از زندان کومله فرار کند. کمک به فرار اسیری که اگر لو می رفتم، حکم مرگم را با دست خود امضا کرده بودم. در کتاب شنام، قسمتی از شخصیت سعید سردشتی را همان گونه که درک کرده بودم، بدون هیچ قضاوتی شرح داده و بازگو کردم.

عصرهای کریسکان، کوزه آبی است از چشمه ساران کردستان، که ظرف سه سال تفکر و تامل و پیگیری، چهل ساعت گفت و گو و مصاحبه با آقای امیر سعیدزاده – سعید سردشتی و همسر گرامی ایشان، سرکار خانم سعدا حمزه ای، و روزها و ساعت ها مصاحبه تکمیلی و پراکنده با رزمندگان و خانواده های معظم شهدای نام برده شده در کتاب، انجام سفرهای تحقیقاتی و میدانی در منطقه سردشت، به رشته تحریر درآمده است. این کتاب در زمینه دفاع مقدس و توسط انتشارات سوره منتشر شده است.

بخشی از کتاب

یه روز دستور دادن با تعدادی از نیروهای دموکرات بریم سر جاده کمین کنیم و ماشین های نظامی رو با آرپی جی بزنیم. تا غروب صبر کردیم و دیدیم ماشین نظامی نیامد. هوا که تاریک شد یه مینی بوس محلی از راه رسید. مردم روستا از شهر برمیگشتن. به نیروهام گفتم این مینی بوس رو با آر پی جی بزنین. گفتن زن و بچه مردم توشه. گفتم بزنین خاک بر سرتان. همونا که درجه و رتبه گرفتن و مدیر تشکیلات دموکرات شدن، همین ماشینای محلی رو زدن و افتخار به دست آوردن و شدن مسئول ما.اونا که جرات نمی کردن برن ماشین نظامی رو بزنن و جونشون رو به خطر بندازن. بزنین تا مام رشد کنیم و یه گهی بشیم! با آر پی جی مینی بوس محلی رو زدیم و به حزب گزارش دادیم که یک کاروان نظامی رو از پا درآوردیم. اونام باور کردن و شدم کادر اصلی حزب دموکرات!