از سری شعرهای همراه با نقاشی های زیبا
روزی بود، روزگاری بود. توی بیابون خدا نخودی از نخودا خونه داشت و زندگی همه چی، هر چی بگی! همه چی از همه جور ، روی رف تنگ بلور . اینور رف گلاب پاش اونور رف گلاب پاش. ترمه و سوزنی داشت پارچه ی پیرهنی داشت.
نخودی نگو بلا بود خوشگل خوشگلا بود. اما فقط یه غم داشت یه چیز تو دنیا کم داشت : همدل و همزبون نداشت جفت هم آشیون نداشت . نخودی تو اون در نداشت تنهای تنها هی گشت. هر صبح زود پا می شد راهی صحرا می شد. اینو و اونور می گشت قدم زنون برمی گشت.
می گفت : “چرا خدا جون تو این بر و بیابون تنهای تنها موندم از زندگی واموندم؟” یه صبح زود که پاشد چشاش دوباره واشد ، اینورشو نیگا کرد . اونورشو نیگا کرد اومد کناب پنجره دیدش که پشت پنجره از همیشه م خالی تره ! نخودی غمش گرفت.
✅ نام کتاب : | گل اومد بهار اومد |
✅ ژانر کتاب : | شعر کودکانه – مصور |
✅ نویسنده : | منوچهر نیستانی |
✅ نقاشی : | پرویز کلانتری |
✅ تعداد صفحات: | 25 صفحه |